هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

هلیا آوای زندگی

بدون عنوان

ماماني امروز چهارمين روزيه كه از شير خبري نيست اخه غذا نمي خوردي فقط شير مي خوردي  داشتم اذيت مي شدم تصميم گرفتم از شير بگيرمت تا يه كم جون بگيري  اين روزها خيلي بهونه ميگيري  كنارم مظلومانه ميشيني و صدام ميزني مامان و بغض ميكني  موقعه خواب حسابي نشكولم ميگيري و بي رحمانه با پشت دست شليك ميكني تو صورتم  اخه ماماني چه گناهي كرده سه ساله كه از من تغذيه ميكني بلاخره بايد يه جوني داشته باشم بزرگت كنم ،عروست كنم   اگه اذيتم كني پير ميشم با عصا ميام عروسيت بعد خجالت ميكشييا امروز صبح از خواب بيدار شدي شروع به گريه كردن كردي شير پاكتي بهت دادم نشستي روي پامو  مظلومانه شروع به خوردن كردي دستمو ...
20 شهريور 1391

بدون عنوان

مسافرت به شمال   رفتن به شمال فقط بخاطر تو بود اخه فكر ميكردم هوا گرمه و حسابي مي توني لب دريا اب بازي كني بر خلاف انچه كه فكر مي كردم هوا خيلي سرد  بود دو روز خونه مامان جون مونديم و تو حسابي سرما خوردي حالمون خيلي گرفته شد تصميم گرفتيم برگرديم تو مسير برگشت به محمود اباد كه رسيديم هوا خيلي خوب بود اون روز تموم روز كنار دريا مونديم روز بعدم بابلسر رفتيم   حسابي بهمون خوش گذشت                                   ...
20 شهريور 1391

بدون عنوان

امام رضا ترا خدا بطلب   اين روزها خيلي دلم واسه ديدنت تنگ شده  امام رضا ترا خدا اينقدر اذيتم نكن چرا نمي خواي دختر كوچولوتو ببيني دختري كه مزده اومدنشو خودت بهم دادي مگه من چكار كردم كه اينقدر دلتو رنجوندم تو رو قسم مي دم به جوادت ما رو بطلب  خيلي به بابايي اصرار ميكنم كه ما رو ببره پيش اقا ولي فاييده نداره حدود سه روز پيش به ديدن  همسايه قبلي رفتيم گفتن مي خواهيم از طرف بسيج كارواني بريم امام رضا با اتوبوس بدون اينكه فكر كنم  گفتم منم ميام حتي هزينشو پرداخت كردم شب با بابايي صحبت كردم گفتم هليا با اتوبوس خيلي اذيت  ميشه تازه از پوشك گرفتمش ميترسم خراب كاري كنه بعد گناش گردن منه اگه ميشه مرخص...
9 شهريور 1391
1